تخت شاه

لغت نامه دهخدا

تخت شاه. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کلیایی در بخش اسدآباد شهرستان همدان است که در سی وسه هزارگزی جنوب هوله قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 218 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و انگور است و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است وراه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

تخت شاه. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در بیست وچهارهزارگزی شمال ده دوست محمد و نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 898 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه هیرمند و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در بیست و چهار هزار گزی شمال ده دوست محمد و نزدیک مزر افغانستان قرار دارد جلگه گرم و معتدل است و ۸۹۸ تن سکنه دارد آب آن از رودخانه هیرمند و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است راه مالرو دارد .

پیشنهاد کاربران

وجه تسمیه روستای تخت شاه در روستاهای اسدآباد همدان:
نام این روستا نشان می دهد مردمان این مناطق که دارای باورهای مشترکِ کهن بوده در زمان مشخصی از سال در این منطقه اجتماع می کردند و این گردهمایی علاوه بر تازه کردن دید و بازدید سران ایلات یا بزرگان روستا، مراسم مخصوص خود را زیر نظر روحانی مذهب یا هم باور خود انجام می دادند،
...
[مشاهده متن کامل]

واژه شاه " گسترده، بزرگ ، انبوه، که همان [شار] بوده که در گذر زمان از همین واژه ، کلمهء[شهر] و [شهرستان] بوجود میاید.
واژه [تخت] به معنی مکان ( اجتماع، انجمن ) می باشد
و اما معنی روستای تخت شاه: یعنی مکانِ اجتماع بزرگ.
که فردوسی در شاهنامه در داستان جمشید چنین آورده:
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
رضا ضحاکی راحت
مدرس و دبیر تاریخ
اسدآباد

وجه تسمیه روستای "تخت شاه" اسدآباد
روستای تخت شاه در منطقه کلیایی اسدآباد.
قبل از نگارش وجه تسمیه نام این روستا باید عرض کنم روستاهای ما کهنتر از آنی هستند که ما تصور می کنیم

روستای تخت شاه، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به تختی آباد نامگذاری شد، این روستا مجاورتِ روستاهای حسین آباد، رستم آباد طویلان سفلی، چهارچشمه؛میوله کینی سایه، و نزدیکی سرسگاز و ده نوی سنقر و. . . . . قرار دارد یعنی اگر دایره ای ترسیم کنیم روستای تخت شاه تقریبا در وسط این دایره قرار دارد
...
[مشاهده متن کامل]


ما بر آن شدیم که چرا باستانیان این روستا را "تخت شاه" نام نهاده اند؟ چرا که ردِ هیچ شاهی، سلطان، شهریار، خسرو و عنوانی بدین نام در این منطقه نبوده است.
لذا مدتها ذهن بنده را مشغول کرده بود ، برای پی بردن به راز نام این روستا ؛تاریخچهء بیشتر روستاها و شهرهایی که در ایران واژه "تخت" در پیشوند یا نام "تخت"داشته مطالعه کرده: مانند :روستای تخت در مینودشت استان گلستان؛ یا روستای تخت در زیویهء شهرستان سَقز: یا روستای تخت در سر درود شهرستان رزن؛ یا روستای تخت در بندرعباس و یا روستای تختِ ملک در نیک شهر سیستان و بلوچستان. . . . . .
تخت کاشان؛تخت فولاد؛تخت سلیمان؛ تخت خلیل رزن؛
اما از نام روستاها که بگذاریم؛ واژه تخت را در پیشوند: تخت روان؛ تخت شاهی؛ تختخواب، تخته، یا در پسوند پایتخت، تاج و تخت. . . . . . . مشاهده می کنیم
از طرفی واژه تخت را مرحوم دهخدا و دیگران به اریکه، پیشگاه، مرکز حکومت، یا منطقه صاف و هموار و مسطح معنی کرده اند که با مشخصات هیچ یک از روستاهای مذکور مطابقت ندارد! چرا که بیشتر و یا همه مناطق مذبور در دامنه و ارتفاعات کوهها قرار دارند در ضمن هیچ کدام به جز "تخت جمشید" پایتخت نبوده است،
اما همه تحقیقات خودم را در این باب در چند جمله برای اطلاع دوستان خلاصه می کنم.
به باور ما روستای تخت شاه در گذشته های بسیار دور که نمی توان برای آن تاریخ مشخصی بیان کرد مکانی قابل احترام برای مناطق همجوار و روستاهای کلیایی بوده است.
نام این روستا نشان می دهد مردمان این مناطق که دارای باورهای مشترکِ کهن بوده در زمان مشخصی از سال در این منطقه اجتماع می کردند و این گردهمایی علاوه بر تازه کردن دید و بازدید سران ایلات یا بزرگان روستا، مراسم مخصوص خود را زیر نظر روحانی مذهب یا هم باور خود انجام می دادند،
واژه شاه " گسترده، بزرگ ، انبوه، که همان [شار] بوده که در گذر زمان از همین واژه ، کلمهء[شهر] و [شهرستان] بوجود میاید.
واژه [تخت] به معنی مکان ( اجتماع، انجمن ) می باشد
و اما معنی روستای تخت شاه: یعنی مکانِ اجتماع بزرگ.
که فردوسی در شاهنامه در داستان جمشید چنین آورده:
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
رضا ضَحاکی راحت
مدرس و دبیر تاریخ
اسدآباد

بپرس