ای زین خوب ، زینی یا تخت بهمنی
ای باره همایون ، شبدیزیا رشی.
دقیقی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 223 ).
چو از شاه شد تخت شاهی تهی
نه خورشید بادا نه سرو سهی.
فردوسی.
به تختش یکی مهره عاج بودپر از رنگ و پیکر دگر ساج بود.
فردوسی.
بخواست آتش و آن کند را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاخال.
بهرامی.
رسول برخاست و نامه در خریطه دیبای سیاه پیش تخت برد و به دست امیر داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291 ). تختی همه از زر سرخ بود و تمثالها و صورتها چون شاخه های نبات از وی برانگیخته. ( ایضاً ص 550 ). براندند تا آنجا که این حال افتاده بود خیمه بزدند و تخت بنهادندو طغرل بر تخت بنشست و همه اعیان بیامدند و به امیری خراسان بر وی سلام کردند. ( ایضاً ص 642 ).به من تاج و تخت شهی چون دهی ؟
که هست از توخود تخت شاهی تهی.
اسدی.
چنان کن که همواره بر تخت خویش اگر تیغ اگر گرز باشَدْت پیش.
اسدی.
ور چون تو جسم نیست چه باید همیش تخت معنی تخت و عرش یکی باشد وسریر.
ناصرخسرو.
این بسر گنج برآورده تخت وآن به یکی کنج درون بینواست.
ناصرخسرو.
زخمه گشتاسب در کین سیاوش نقش سحرپیش تخت شاه کیخسرومکان انگیخته.
خاقانی.
هم بر این ایوان نو بر تخت خویش تاجدار و مجلس آرا دیده ام.
خاقانی.
جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای کی توان بانعل پیش تخت سلطان آمدن.
خاقانی.
پسر او شاه شار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهره تمام یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340 ). و مکاتبه شاه شار از سر گرفت و او را پیش تخت خواند. ( ایضاً ص 341 ).چون نگنجید در جهان تاجش
تخت بر عرش بست معراجش.
نظامی.
مملکتش رخت به صحرا نهادتخت برین تخته مینا نهاد.بیشتر بخوانید ...