تخبر

لغت نامه دهخدا

تخبر. [ ت َ خ َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) خبر خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). خبر پرسیدن از کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || گوسپندی را بشراکت خریدن و ذبح کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خریدن قوم گوسپندی را و سپس ذبح کردن و تقسیم کردن گوشت آن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || آگاهی به چیزی و باخبر شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دانستن حقیقت امری. ( از اقرب الموارد ). دانستن کنه و حقیقت امری. ( از قطر المحیط ).

پیشنهاد کاربران

در لهجه عرب خمسه استان فارس به معنی قسم دادن مورد استفاده قرار می گیرد.
تُخبِر آلِّه ( تخبر الله ) = تو را به خدا قسم
خُوده یُخبِر ( نفس یخبر ) = خود داند ( به ما ربطی ندارد )

بپرس