تحکم کردن


مترادف تحکم کردن: زورگفتن، زورگویی کردن، امر کردن، حکم کردن، دستور دادن، حکومت کردن، فرمانروایی کردن

معنی انگلیسی:
dictate, domineer, demand, snap, boss

لغت نامه دهخدا

تحکم کردن. [ ت َ ح َک ْ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حکم کردن. فرمان دادن. تعدی کردن. فرمانروایی کردن به زور. رجوع به تحکم شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) زور گویی کردنفرمانروایی کردن .

مترادف ها

domineer (فعل)
تحکم کردن، سلطه جویی کردن، مستبدانه حکومت کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس