تحوس

لغت نامه دهخدا

تحوس. [ ت َ ح َوْ وُ ] ( ع مص ) دلیری نمودن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تشجع. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ): فجعل رجل منهم یتحوس فی کلامه ؛ ای یتشجع. ( اقرب الموارد ). || اقامت کردن به جایی بعزیمت سفر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). چنانکه گویی اراده سفر دارد ولی اشتغالات متواتر او را از این کار بازدارد: سِرْ قد انی ̍ لک ایها المتحوس. ( از اقرب الموارد ). || اندوهگین شدن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). || تحوس در کلام ؛ آماده شدن برای آن. ( اقرب الموارد ). || نالیدن برای چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ).

پیشنهاد کاربران

بپرس