تحنف

لغت نامه دهخدا

تحنف. [ ت َ ح َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) تحنف به...؛ میل کردن بسوی وی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || خود را ختنه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( قطر المحیط ). || کناره گرفتن از پرستش بتان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). || حنیف گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دین حنفی برزیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دین حنیف اختیار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اعمال حنفیت را کردن یا به مذهب حنفیت درآمدن. ( قطر المحیط ). اعمال حنفیت را کردن. یقال : شافعی تحنف. ( اقرب الموارد ). || تعبد. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ): اقام الصلوة العابد المتحنف. ( اقرب الموارد ). || راست ترین راه رفتن. || به راست ترین دین میل کردن. || بهترین دین ورزیدن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خود را ختنه کردن یا کناره گرفتن از پرستش بتان یا حنیف گردیدن . بهترین دین ورزیدن .

فرهنگ معین

(تَ حَ نُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) به دین حق گرویدن ، به راه راست رفتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس