تحنط. [ ت َح َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) حنوط بر خویشتن بستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). خوش بوی شدن مرده به حنوط. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). تَحَنَّطَ؛ جُعِل علیه الحنوط و منه ُ: و قد حسر عن فخذیه و هو یتحنط؛ ای یستعمل الحنوط فی ثیابه عند خروجه الی القتال اشارة الی الاستعداد للموت. ( اقرب الموارد ).