تحمیلی

/tahmili/

معنی انگلیسی:
forced, inflictive, strained, imposed

مترادف ها

exigent (صفت)
بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری

procrustean (صفت)
تحمیلی، تحمیل کننده، بزور بکار وادارنده

فارسی به عربی

ملح

پیشنهاد کاربران

سرباری، سربارشده، واداشته، وادارکننده، وادارنده، وادارگر، زوری، زورآور، پذیرانده، بپذیرانده
زوری. اجباری. وادار کردن . مجبوری. مجبور کردن.
جنگی از طرف عراق به ایران
تحمیلی یعنیبه زور
ضروری
تحمیلی:پیداکردن
یعنی به زور
تحمیلی
اجبار کردن
مترادف تحمیلی=اجباری
متضاد تحمیلی=دل بخواهی
اجباری
( نه ذهنتون سمت چیز بد نره )
اجباری . به زور
تحمیلی =اجباری
تحمیلی : اجباری
اجباری ، به زور
Compulsory, by force
اجباری - به زور
بزور به کاری وادار کردن
به اجبار ، به زور
زورمدارانه
تحمیل شده اجباری زوری
چیزی که به زور و اجبار مجبور به انجام ان میشویم
اجباری
زوری

اجباری زوری خشن
اجبار ، به زور ، واردار کردن به انجام کاری
بزور انجام دادن، تحمیل کردن چیزی، وادار کردن
یعنی اجبار کردن
تحمیل کننده
چیزی را به کسی یا کسانی اجبار کنند
اجباری ، به اجبار.
procrustean.
تحمیلی یعنی بزور انجام دادن
زوری
اجباری

تحمیلی:اجباری😑👼
ناخواسته
به اجبار کاری انجام دادن
مجبور کردن ـــوادار کردن
اجباری ، به زور ، وادار شده
به زور ، اجباری
اجباری

اجباری _ زوری

زوری
خودساختگی، خودسازی
تحمیلی به معنای حتمأ ، اجبار کردن، تحمیل شده
با اجبار وارد شده
اجباری ، از روی اجبار
مجبور کردن
تحمیل شده
وادار کردن
واداری

جنگی است که حکومتصدام ازکشور عراق، به مدت هشت سال، میهن عزیزمان، ایران رامورد حمله قراردادولی در پایان براثرایستادگی جواناندلیر سرزمین ما، ناگزیر به عقب نشینیوشکستشد. این جنگاز سال 1359تا1367 ادامه داشت

اجباری
اجباری , به زور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٢)

بپرس