تحمل کردن


مترادف تحمل کردن: برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن، بردباری کردن، شکیبا بودن، تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن، تسامح نشان دادن، تساهل کردن

برابر پارسی: برتافتن، تاب آوردن | ( تحمّل کردن ) شکیبیدن

معنی انگلیسی:
abide, bear, brook, carry, countenance, endure, experience, lead, lump, receive, stand, stomach, suffer, sustain, swallow, take, tolerate, weather, withstand

لغت نامه دهخدا

تحمل کردن. [ ت َ ح َم ْم ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صبر کردن و طاقت آوردن. ( ناظم الاطباء ). تاب آوردن. بردباری کردن. برتابیدن : با این همه تحملهای پادشاهانه میکرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230 ). و آنگاه بر زبان راند که اگر من در این خدمت مشقتی تحمل کردم... به امید طلب رضا و فراغ ملک بر من سهل و آسان میگذشت. ( کلیله و دمنه ).
ترا تحمل امثال ما بباید کرد
که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ.
سعدی ( گلستان ).
سپر صبر تحمل نکند تیر فراق
با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به.
سعدی.
آرزومند کعبه راشرطست
که تحمل کند نشیب و فراز.
سعدی.
|| بر خود رنج و مشقت آوردن و رنج کشیدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- طاقت آوردن . ۲- صبر کردن شکیبا بودن . ۳- قبول رنج و مشقت کردن رنج کشیدن .

واژه نامه بختیاریکا

سِفت به کفت زِیدِن؛ ساز اَوُردِن؛ سزر اوردن؛ سر دل نهادن؛ به دل کشیدن؛ وُرداشتِن

مترادف ها

stomach (فعل)
تحمل کردن

support (فعل)
طرفداری کردن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن، تحمل کردن، متحمل شدن، تایید کردن، متکفل بودن

stand (فعل)
ماندن، ایستادن، واداشتن، بودن، تحمل کردن، ایست کردن، قرار گرفتن، توقف کردن، راست شدن، واقع بودن

tolerate (فعل)
تاب اوردن، تحمل کردن، مدارا کردن، برخورد هموار کردن، طاقت داشتن

withstand (فعل)
تاب اوردن، تحمل کردن، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، استقامت ورزیدن

bear (فعل)
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

comport (فعل)
جور بودن، تحمل کردن، در برداشتن، حامل بودن

sustain (فعل)
تقویت کردن، حمایت کردن از، تحمل کردن، متحمل شدن، نگه داشتن

suffer (فعل)
کشیدن، سوختن، تحمل کردن، متحمل شدن، رنج بردن

endure (فعل)
تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن

bide (فعل)
تحمل کردن، در جایی باقی ماندن، در انتظار ماندن، بکاری ادامه دادن، بخود هموار کردن، سکون کردن

thole (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، گذاردن

experience (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن

undergo (فعل)
تحمل کردن، دستخوش شدن، متحمل چیزی شدن

فارسی به عربی

ابق , تجربة , تحمل (فعل ماض ) , دب , دعم , عان , عصا , معدة , موقف

پیشنهاد کاربران

احتمال کردن ؛ تحمل کردن. بردباری کردن : روز آدینه قائد بسلام خوارزمشاه آمد و مست بود، ناسزاها گفت و تهدیدها کرد، خوارزمشاه احتمال کرد. ( تاریخ بیهقی ) . چیزها گفت و کردکه اکفاء آن را احتمال نکنند تا بپادشاه چه رسد. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

بدادم ناصبی را پاسخ حق
نخواهم کرد زین بیش احتمالی.
ناصرخسرو.

احتمال کردن
حوصله کردن
گاهی "به جان خریدن"
او برای بزرگ کردن بچه هایش، سختیهای بسیاری به جان خرید.
ENDURE به معنای تحمل کردن go through ، bear ، tolerate
She's been going through a bad time recently
اخیرا او دوران بدی را تحمل کرده است
SHE WAS UNABLE TO ENDURE PAIN
او قادر به تحمل درد نبود
bear معنی خرس هم میده یا go through معنیای دیگه ای هم داره.
برتافتن ؛ تحمل کردن. طاقت آوردن. متحمل شدن :
ز دلو گران چون چنان رنج دید
بر آن خوبرخ آفرین گسترید
که برتافت دلوی بدین سان گران
هماناکه هست از نژاد سران.
فردوسی.
لیکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم جوان گوشت آلود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

کوی عشق آمدشد ما برنتابد بیش از این
دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش از این .
خاقانی.
ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید ار خضرای نه چرخش معسکر ساختند.
خاقانی.
نه جلالش خیال برتابد
نه کلامش محال برتابد.
( از راحةالصدور راوندی ) .
چندان لشکر جمع شد که کوه و هامون برنتافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
لاف منی بود و توی برنتافت
ملک یکی بود و دوی برنتافت.
نظامی.
ناوک غمزه بر دل سعدی
مزن ای جان که برنمی تابد.
سعدی.
همین که در ابایزید نظر کرد و روی مبارکش دید برنتافت ، درحال قالب خالی کرد. ( بهاءالدین ولد ) .
خاک کویت برنتابد زحمت ما بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت می کنم.
حافظ.

Hold on

بپرس