تحلز

لغت نامه دهخدا

تحلز. [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) باقی ماندن چیزی. || دردناک شدن دل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). و آن همچون فشردگی در دل است. ( از اقرب الموارد ). || دامن به کمر زدن کاری را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). تهلز. ( اقرب الموارد ):
یرفعن للحاوی اذا تحلزا
هاماً اذا هززته تهزهزا.
راجز ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس