تحلج

لغت نامه دهخدا

تحلج. [ ت َ ح َل ْ ل ُ] ( ع مص ) جنبیدن ابر و درخشیدن آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || خلیدن چیزی در دل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در دل شک کردن. تخلج. ( از اقرب الموارد ). حدیث : لایتحلجن فی صدرک طعام ضارعت فیه النصرانیة؛ ای لایدخلن فی قلبک منه شی فانه نظیف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دع ما تحلج فی صدرک ؛ ترک کن آنچه در دل تو خلید وشک کردی در آن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس