تحلاق

لغت نامه دهخدا

تحلاق. [ ت َ ] ( ع مص ) ستردن موی سر خود را. ( ناظم الاطباء ). موی از بیخ سر ستردن با تیغ. ( از قطر المحیط ). ستردن موی ، و جوهری گوید: حَلَق َ مَعَزَه و لایقال جزّه الا فی الضأن. و ابوزید گوید: عنز محلوقة و شعر حلیق و لحیة حلیق. ( اقرب الموارد ).

تحلاق. [ ت َ ] ( اِخ ) یوم ُ تَحْلاق ِاللِمَم ؛ روز جنگ قبیله تغلب با بکربن وائل ، چه در این روز حلق شعارآنان بود. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). از ایام بکر و تغلب در جنگ بسوس که جحدر البکری بسبب آن کشته شد. ( اقرب الموارد ). رجوع به تحالق و یوم شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس