تحلئه

لغت نامه دهخدا

( تحلئة ) تحلئة. [ ت ِ ل ِ ءَ ] ( ع اِ ) موی روی پوست و سیاهی آن. || ( ص ) رجل تحلئة؛ مردی که به مردم اندوه رساند به آمیزش. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

تحلئة. [ ت َ ل ِ ءَ ] ( ع مص ) از آب وارانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). از آب وارندن. ( زوزنی ). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ): حَلاَّ َٔه ُ عن الماء تحلیئاً و تحلئةً. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). حَلاَّ َٔ الابل و غیرها عن الماء تحلیئاً و تحلئةً؛ طردها و منعها عن وروده. ( قطر المحیط ). || تحلئة درهم ؛ درم دادن کسی را. || تحلئة سویق ؛ شیرین ساختن پِسْت را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). بهمه معانی رجوع به تحلی شود.

فرهنگ فارسی

از آب وارانیدن از آب وارندن یا شیر ساختن پست را .

پیشنهاد کاربران

بپرس