تحفظ. [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] ( ع مص ) پرهیز کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). احتراز. ( اقرب الموارد ). احتراز و تصون. ( قطر المحیط ): علیک بالتحفظ من الناس ؛ ای بالتوقی. ( اقرب الموارد ). خود را نگه داشتن. ( فرهنگ نظام ) : و بدین تحفظ و تیقظ، اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. ( کلیله و دمنه ). || هشیار و بیدار بودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( صراح اللغة ). || عنایت به حفظ چیزی داشتن. ( از اقرب الموارد ) : راز با مرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی که این طایفه از مردم بر تحفظ و کتمان آن قادر نباشند. ( مرزبان نامه ). || یک یک یاد گرفتن. ( منتهی الارب ) ( صراح اللغة ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تحفظ کتاب ؛ یک یک یاد گرفتن آن. ( اقرب الموارد ). یاد گرفتن. ( فرهنگ نظام ). || نوع ششم از انواع هفت گانه تحت جنس حکمت و آن عبارت از آنکه نفس صوری که عقل یا وهم بقوت تفکر یا تخیل مخلص و مستخلص گردانده باشد نیک نگاه دارد و ضبط کند. ( نفائس الفنون ، حکمت عملی ). || خلق وسط است میان عنایتی زائد بضبط آنچه ضبطش بی فایده عقلی بود و میان غفلتی از استنباط صور که مؤدی به اعراض از آنچه حفظش مهم باشد. ( نفائس الفنون ).
فرهنگ فارسی
۱-( مصدر )نگاه داشتن . ۲-خود داری کردن پرهیز کردن.۳- هشیار بودن بیدار بودن . ۴- یک یک یاد گرفتن . ۵- ( اسم ) ۱.خود داری خویشتن داری .
فرهنگ معین
(تَ حَ فُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - هوشیار بودن و پرهیز کردن . ۲ - خویشتن داری .
فرهنگ عمید
۱. خود را حفظ کردن، خودداری کردن، هوشیار و بیدار بودن و پرهیز کردن، خود را نگه داشتن. ۲. خویشتن داری.