تحف

/tohaf/

مترادف تحف: ارمغان ها، پیشکش ها، تحفه ها، رهاوردها، هدیه ها

لغت نامه دهخدا

تحف. [ ت ُ ح َ ] ( ع اِ ) ج ِ تحفه. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) ( فرهنگ نظام ) : حتی یتلقا الملائکة مبشرة بالغفران و موصلة الیه کرائم التحف و الرضوان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ).
هرچه بر لفظ پسندیده او رفت و رود
پادشاهان جهان را به از آن نیست تحف.
سوزنی.
روز نثار و تحف است این و خلق
سیم و زر آرند نثار و تحف.
سوزنی.
و تحف ومبار بسیار چنانکه لایق علو همت و شرف ابوت او بود به حضرت سلطان فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 319 ). اما فارسیان این لفظ را که جمع است بمعنی مفرد آورند :
هر تحفی کز کرم غیب یافت
دامن برجانب امت شتافت.
امیرخسرو ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

جمع تحفه
اسم ) جمع تحفه ارمغانها هدیه ها.

فرهنگ معین

(تُ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ تحفه ، ارمغان ها.

فرهنگ عمید

= تحفه

پیشنهاد کاربران

بپرس