تحصل

/tahassol/

لغت نامه دهخدا

تحصل. [ ت َ ح َص ْ ص ُ ] ( ع مص ) گردآمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تجمع چیزی. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || ثابت گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ثابت شدن چیزی. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || تحصل از مسأله ای ؛ رهایی جُسته شدن از آن : تحصل من المسئلة کذا؛ اُستخلص. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- حاصل بودن بدست بودن بحصول پیوستن . ۲- گرد آمدن . ۳- ثابت گردیدن .

فرهنگ معین

(تَ حَ صُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - حاصل بودن ، به حصول پیوستن . ۲ - گرد آمدن . ۳ - ثابت گردیدن .

فرهنگ عمید

۱. حاصل شدن، گرد آمدن.
۲. ثابت و برقرار شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس