تحسس

لغت نامه دهخدا

تحسس. [ ت َ ح َس ْ س ُ ] ( ع مص ) شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است. یقال : اخرج فتحسس لنا. و با جیم ( تجسس ) در شر استعمال شود و ابوعبید گوید: تحسست الخبر و تحسیت [ یکی است ]. ( اقرب الموارد ). || تحسس از چیزی ؛ خبر یافتن از آن. ( اقرب الموارد ). تعریف و تطلب آن با حواس. ( قطر المحیط ). || جستجو کردن و خبر کردن وخبر پرسیدن. ( آنندراج ). تحسس از؛ آگهی یافتن از خبرآن. ( قطر المحیط ). خبر خواستن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه. ( قرآن 87/12 ). و تحسس در آیه فوق بهمه معانی یادشده تفسیر گردیده است. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی یا تحسس از چیزی خبر یافتن از آن .

پیشنهاد کاربران

تحسس از ماده حس به معنی جستجوی چیزی از طریق حس است ، تفاوت آن با تجسس در این است که تحسس در امور خیر است و تجسس در امور شر . بعضی گفته اند تحسس ، کوشش برای شنیدن سرگذشت اشخاص و اقوام است ، اما تجسس کوشش برای جستجوی عیبها .

بپرس