تحسب

لغت نامه دهخدا

تحسب. [ ت َ ح َس ْ س ُ ] ( ع مص )بالش کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || تفحص اخبار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || جستن و صواب جستن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).

فرهنگ فارسی

بالش کردن چیزی را یا تفحص اخبار کردن یا جستن و صواب جستن چیزی را

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَحْسَبُ: می پنداری
ریشه کلمه:
حسب (۱۰۹ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس