تحریک کردن
مترادف تحریک کردن: اغوا کردن، برانگیختن، تشویق کردن، شوراندن، تفتین، فتنه انگیزی، آغالیدن
برابر پارسی: برانگیختن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
برانگیختن، تحریک کردن، بیدار کردن
برانگیختن، تحریک کردن، اشوبناک کردن، تهییج کردن، براشفتن، القاء کردن
تحریک کردن، زخم زبان زدن، بالیدن
برانگیختن، پاک کردن، تحریک کردن، ساییدن، خراشیدن زدودن، حک کردن
برانگیختن، تحریک کردن، انگیختن، تهییج کردن
تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن
تحریک کردن، خشمگین کردن، تهییج کردن، بخور دادن به
تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن
تحریک کردن، اماده کردن، بار کردن، بتونه کاری کردن، تفنگ را پر کردن، قبلا تعلیم دادن
تحریک کردن، دارای لبه تیز کردن، کم کم پیش رفتن، اریب وار پیش رفتن
تشویق کردن، تحریک کردن، جان دادن، روح دادن، سر غیرت اوردن، بر سر غیرت اوردن
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن
برانگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن
تحریک کردن، ازردن، سک زدن
تحریک کردن، انگیختن، با صرار وادار کردن
تحریک کردن، ازردن، سیخ زدن، خلیدن، با سیخونک بحرکت واداشتن، سیخونک زدن، خلیدگی، با چیز نوک تیز فرو کردن
تحریک کردن، سوخت گیری کردن، تجدید نیرو کردن
تحریک کردن، زندگی بخشیدن، حیات بخشیدن، زنده کردن، زندگی دادن
تحریک کردن، انگیختن، تهییج کردن
تحریک کردن، تلنگر زدن
تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن
تحریک کردن، جنباندن، به حرکت دراوردن
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن
تحریک کردن
برانگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، شوراندن، بر سر شهوت اوردن
برانگیختن، تحریک کردن
تحریک کردن، زنجبیل زدن به
تحریک کردن
برانگیختن، تحریک کردن، وادار کردن
برانگیختن، تحریک کردن، خشمگین کردن، بر افروختن، دامن زدن
تحریک کردن، عصبانی کردن
فارسی به عربی
استفزاز
پیشنهاد کاربران
باعث انجام کاری شدن
ایجاد کردن شور و اشتیاق در فرد برای انجام کاری
وادار کردن
انگولک
آنتریک
تیر کردن
هج
انگیختن
تیر کردن
هج
انگیختن
فاعل کردن
تحریک کردن =، حض
دو حرفی
دو حرفی
تحریک کردن: سلسله جنبانیدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۳۱ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۳۱ ) .
دامن زدن
حد، اغوا کردن، برانگیختن، تشویق کردن، شوراندن، تفتین، فتنه انگیزی، آغالیدن
حض
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)