تو نبینی برگها با شاخها
کف زنان رقصان ز تحریک صبا.
مولوی ( مثنوی ).
|| ( اصطلاح فلسفه ) مرادف فعل ، چون فعل و انفعال بحسب اشتقاق از حرکت اعتبار کنند تحریک و تحرک گویند. ( اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 52 ). در اصطلاح فلسفه اشراق ، امر دائم التجددی است در انوار مدبره که موجب حرکات فلکیه میشود تا از انوار قاهره کسب فیض کرده و به کمالات نوری خود برسند. بنابراین تحریک علت معده اشراق در متحرک است و بعکس گاهی اشراق موجب تحریک است و تحریک منبعث از اشراق از لحاظ عدد غیر از تحریکی است که معد همان اشراق بوده است. و بهمین جهت این امر مستلزم دور نیست ، زیرا متوقف و متوقف علیه متغایر هستند.رجوع به حکمت الاشراق و شرح آن شود. || گاهی مجازاً بمعنی رغبت دادن و ورغلانیدن آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اغوا کردن و ترغیب دادن کسی را به ضد دیگری. ( فرهنگ نظام ). تحریص و ورغلانیدگی و برانگیختن و اغوا و ترغیب. ( ناظم الاطباء ) : اما پادشاه به تحریض و تحریک ساعی نمام انصاف من نمی فرماید. ( سندبادنامه ص 134 ). - بالتحریک ؛ در اصطلاح لغت نویسان ، به فتح ِ همه حروف متحرک کلمه مگر حرف آخر. محرَّکَةً: التَحَمَة، بالتحریک ؛ البُرود المخطَّطة بالصفرة. ( قاموس ).