تحتم

لغت نامه دهخدا

تحتم. [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] ( ع مص ) نیکویی خواستن برای کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آرزوی خیر ونکویی کردن برای کسی. ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ). || واجب کردن. ( منتهی الارب ). چیزی را بر خود واجب کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). || واجب شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). واجب شدن امری به نحوی که اسقاط آن ممکن نباشد. ( از اقرب الموارد ). واجب و لازم شدن. ( فرهنگ نظام ). || فال نیک زدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). فال خیر زدن. ( آنندراج ). || شادمانی وسبکی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).نشاط و شادمانی : هو ذوتحتم ؛ ای ذو نشاط و ارتیاح. ( ناظم الاطباء ). || نان ریزه خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). خوردن نان ریزه و دیگر ریزه های خوان. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). خوردن چیزی ریزه و نرم. ( ناظم الاطباء ). خوردن چیزی که گوارا شود در دهان. ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ). || ریختن نان ریزه و جز آن از خوان. ( آنندراج ).

تحتم. [ ت َ ت ِ ] ( اِخ ) شهری است به یمن. لبید گوید:
و هل یشتاق مثلک من دیار
دوارس بین تحتم فالخلال.
( از منجم العمران ).

فرهنگ معین

(تَ حَ تُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - لازم گشتن . ۲ - چیزی را بر خود واجب کردن . ۳ - شادمانی کردن .

فرهنگ عمید

۱. حتم شدن، واجب شدن، لازم گشتن.
۲. چیزی را بر خود واجب کردن.
۳. شادمانی و خوش رویی کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس