تجوف. [ ت َ ج َوْ وُ ] ( ع مص ) در میان چیزی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). در میان چیزی درشدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). به اندرون وی درآمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): اجتاف الوحشی کناسه و تجوفه. ( اقرب الموارد ). || تجوفت الخرصةُ العرفج و ذلک قبل ان تخرج من جوفه. ( قطر المحیط ). || اجوف شدن چیزی. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).