تجوع


مترادف تجوع: گرسنه بودن، گرسنه ماندن، گرسنگی، جوع

لغت نامه دهخدا

تجوع. [ ت َ ج َوْ وُ ] ( ع مص ) گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گرسنگی :
نیز جوع و حاجتم از حد گذشت
صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت.
مولوی ( مثنوی ).
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.
مولوی ( مثنوی ).
|| خویشتن را گرسنه داشتن. ( زوزنی ). خود را گرسنه داشتن بقصد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).

فرهنگ معین

(تَ جَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) گرسنگی کشیدن ، به خود گرسنگی دادن .

فرهنگ عمید

خود را گرسنه داشتن، گرسنگی کشیدن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَا تَجُوعَ: که گرسنه نشوی
ریشه کلمه:
جوع (۵ بار)

گرسنگی. نه چاق می‏کند و نه از گرسنگی بی نیاز می‏نماید این کلمه چهار بار در کلام اللّه مجید آمده است و یکبار فعل آن .

پیشنهاد کاربران

تَجَوّع :خود را گرسنه یافتن ، احساس گرسنگی
( ( گفت دانم کز تَجَوّع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 229 )

بپرس