تجهم

لغت نامه دهخدا

تجهم. [ ت َ ج َهَْ هَُ ] ( ع مص ) روی ترش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). ناخوش آمدن. ( زوزنی ). ترشرویی کردن با کسی. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). ناخوش کردن و ترشرویی کردن با کسی. ( آنندراج ): تجهمه ُ و تجهم له ُ؛ استقبله ُ بوجه کریه. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ): الدهر یتجهم الکرام. || به آرزوی خود نرسیدن. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

روی ترش کردن ناخوش کردن و ترشرویی کردن با کسی یا به آرزوی خود نرسیدن .

فرهنگ عمید

۱. رو ترش کردن.
۲. ترش رویی.

پیشنهاد کاربران

بپرس