تجنیس مزدوج

لغت نامه دهخدا

تجنیس مزدوج. [ ت َ س ِ م ُ دَ وَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تجنیس مکرر. صاحب حدایق السحردر ذیل تجنیس مکرر آرد: و این تجنیس را مردد و مزدوج نیز خوانند. و این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعردر آخر اسجاع یا در آخر ابیات دو لفظ متجانس پهلوی یکدیگر بیارد، اگر در صدر لفظ اول زیادتی باشد روا بود. مثالش : النبیذُ بغیرالنغم غم و بغیرالدسم سم. دیگر: من طلب شَیئاً وَ جَدَّ وَجَدَ. دیگر: من قرع باباً وَ لَج َّ وَلَج َ. پارسی : فلان با سرود و رودست. یا فلان زار و نزار است. مثالش بوالفتح بستی گوید شعر:
اباالعباس ِ لاتحسب بانی
لشی عن حلی الاشعارِ عارِ
فلی طبع کسلسال معین
زُلال من ذری الاحجارِ جارِ
اذاما اکبت ِ الادوارُ زنداً
فلی زند عَلی الادوارِ وارِ.
شعر پارسی :
افتاد مرا با دل مکار تو کار
وافکند درین دلم دو گلنار تو نار
من مانده خجل به پیش گلزار تو زار
با این همه در دو چشم خونخوار تو خوار.
و قطران را قصیده ای است ترجیع تا آخر قصیده این صنعت بکار داشته است و مطلع آن قصیده اینست :
یافت زی دریا دگربار ابر گوهربار بار
باغ و بستان یافت گویی زابر گوهربار بار.
منوچهری گوید:
با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کارکار
تا رخ گلنار تو رخشنده گشت
بر دل من ریخته گلنار نار. ( حدایق السحر ).
و صاحب ترجمان البلاغه آنرا بعنوان تجنیس مردد آورده گوید: و یکی از اقسام صناعت آنست که پیوسته قافیت کلمه ای مانند وی بیاری و صورت و اعراب و معنی مختلف ، چنانکه یزدانی گوید ( متقارب ):
شهی وقف کرده بر آمال مال
چون او نی بمردی کسی زآل زال.
غضاری گوید ( رمل ):
این غم دل برد یک ره چون هزیمت گشت برد
فرخجسته فر فروردین پدید آورد ورد.
کسایی گوید ( مضارع ):
دانم که هیچکس نکند مرثیت مرا
دانم که مرده بر دل میراث خوار خوار.
فرخی گفته ( مضارع ):
جایی که برکشند مصاف از پس مصاف
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان
چون برکشیده تیغ تو پیدا شود ز دور
از هر تنی شود سوی گردون روان روان.
هم در این شعر گوید ( مضارع ):
روزی درخش تیغ تو بر آتش اوفتاد
آتش ز بیم گشت بسنگ اندرون نهان
اکنون چو آهنی بسر سنگ برزنی
آسیمه گردد وشود اندر جهان جهان.
( ترجمان البلاغه چ احمد آتش صص 12 - 14 ).
شمس قیس شرط در قافیه یا سجع بودن را نیاورده ولیکن همه مثالها که آورده برخلاف صاحب آنندراج درباره تجنیس مزدوج در قافیه میباشد. او گوید: تجنیس مزدوج آنست که کلمات متجانس مترادف یکدیگر افتد، چنانکه معزی گفته :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تجنیس مکرر . صاحب حدایق السحر در ذیل تجنیس مکرر آرد : و این تجنیس را مردد و مزدوج نیز خوانند . و این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در آخر اسجاع یا در آخر ابیات دو لفظ متجانس پهلوی یکدیگر بیارد اگر در صدر لفظ اول زیادتی باشد روا بود .

پیشنهاد کاربران

بپرس