تجنن

لغت نامه دهخدا

تجنن. [ ت َ ج َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) خویشتن فاساختن به دیوانگی. ( تاج المصادر بیهقی ). خود را دیوانه وانمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || دیوانه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || شکوفه آوردن گیاه زمین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روییدن گل و شکوفه از زمین. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).

فرهنگ معین

(تَ جَ نُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) دیوانگی ورزیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس