تجمر

لغت نامه دهخدا

تجمر. [ ت َ ج َم ْ م ُ ] ( ع مص ) فراهم آمدن قوم.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فراهم آمدن مردم. ( آنندراج ). || واداشته شدن لشکر در ثغر. ( تاج المصادر بیهقی ). مقیم گردیدن لشکر به دارالحرب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): تجمر الجیش حبس فی الارض العدو و لم یقفل. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || بخور دادن با مجمره. ( از قطر المحیط ).

پیشنهاد کاربران

بپرس