تجشم

لغت نامه دهخدا

تجشم. [ ت َ ج َش ْ ش ُ ] ( ع مص ) رنج چیزی بکشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). تکلف. ( زوزنی ). رنج کشیدن. ( مقدمه لغت میر سید شریف جرجانی ). بتکلف کار کردن و رنج آن کشیدن. ( منتهی الارب ). رنج بردن. ( فرهنگ نظام ). رنج و مشقت کشیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : بی تجشمی زیادت بر زمین توان انداخت [سنگ را]. ( کلیله و دمنه ). چون برادر مهین را بدید پیاده شد و رکاب او بوسه داد و گفت امیر را این تجشم نبایست فرمود. ( تاریخ بیهقی ص 68 ). خواست که اطراف آنکار فراهم گیرد و اولیاء حشم خویش را از تجشم اعیاء مکاوحات ترفیه دهد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 37 ). امیرالمؤمنین الطایع در حراقه در روی دجله بتعزیت او تجشم فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 311 ).
گفت روحم بهر تو خود روح چیست
هین بفرما کاین تجشم بهر کیست ؟
مولوی.
آتش نمرود را گر چشم نیست
با خلیلش چون تجشم کردنیست.
مولوی.
هر دو تجشم نمودند و به خبیص شدند و بیمن قدم و دم بزرگان ، عباس را کاری رفت و آن فتح برآمد. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 18 ). خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. ( ایضاً ص 37 ).

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) رنج بر خود نهادنرنج بردن رنج کشیدن رنجه شدن . ۲- ( اسم ) رنج بری ۳- تکلف . جمع : تجشمات .

فرهنگ معین

(تَ جَ شُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) رنج کشیدن ، به رنج افتادن .

فرهنگ عمید

۱. رنج کشیدن، در رنج افتادن.
۲. رنج بر خود نهادن، با مشقت کاری را به عهده گرفتن.

پیشنهاد کاربران

رنج کشیدن
سختی بردن
بزحمت افتادن
آتش نمرود را گر چشم نیست
با خلیلش چون تجشم کردنیست
✏ �مولانا�

بپرس