تجسم
/tajassom/
مترادف تجسم: مجسم سازی، تجسیم
برابر پارسی: بدیده آوردن، انگارش، در اندیشه آوردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( مصدر ) تناور شدن دارای جسم شدن جسم پذیرفتن . ۲-( اسم ) تناوری جسم پذیری . جمع : تجسمات .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ایجاد کردن تصویر چیزی در ذهن.
مترادف ها
ظهور، خیال، شبح، تجسم، روح
اثبات، تجسم، تحقق
تجسم، تصور، تجسم فکری
تجسم، تضمین، درج، در برداری
تجسم، صورت خارجی
نمایش، تجسم، تعریف، تصویر
تجسم، طرح، بر امدگی، نقشه کشی، پرتاب، سده، تصویر، پیش امدگی، نور افکنی، پروژه، افکنش، پیش افکنی، اگراندیسمان
تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت
خیال، تجسم، اغفال، وهم، خطای حس، تو هم
تجسم
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
العدلُ لایتجسّم بالأشخاصِ!
لیش فلم هندی؟
لیش فلم هندی؟
تجسم: ایجاد تصویر از یک جسم در ذهن، یک جسم را در ذهن مصور کردن، بوجود آوردن صورت چیزی در ذهن
تنایش، تنودن
🇮🇷 همتای پارسی: پِیکَردش 🇮🇷
تجسم: تنایش
چون، مانند
نمایش
نمایان کردن
نمایاندن
نمایان کردن
نمایاندن
نگرش
بینش
بینش
پندار انگاری
یا معشوق
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی
پدیداری
پیکر بستن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)