تجسد

/tajassod/

لغت نامه دهخدا

تجسد. [ ت َ ج َس ْ س ُ ] ( ع مص ) تناورشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) تناوری جسد پذیری . جمع : تحسدات .

فرهنگ معین

(تَ جَ سُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) جسمیت یافتن ، به صورت جسم درآمدن .

فرهنگ عمید

به صورت جسد درآوردن.

دانشنامه آزاد فارسی

تَجَسّد
رجوع شود به:تناسخ

پیشنهاد کاربران

تجسد ( Reincarnation ) پدیده ای که در آن روح، پس از مرگ جسمانی، دوباره در تن انسان دیگری یا به ترتیب در چندین بدن دمیده می شود تا تکامل معنوی خود را ادامه دهد.
( https://www. cnrtl. fr/definition/reincarnation )
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
سنسار sansār ( سغدی )
تبدیل به جسم شده ،
Incarnate
بشک جسد در امدن.
شکل و ظاهر، نماد