تجرع کردن. [ ت َ ج َرْ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب )جرعه جرعه نوشیدن. ( ناظم الاطباء ) : و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد. ( سندبادنامه ). چون مهرب و ملجاء دیگر نبود بدست خود داروئی مهلک تجرع کرد. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به تجرع و تجرع افتادن شود.
فرهنگ فارسی
جرعه جرعه نوشیدن . و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد .