جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن
experience(فعل)
کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن
فارسی به عربی
تجربة
پیشنهاد کاربران
هر گاه می نگرم نزدیکترین همسنگ برای واژه تجربه در زبان فارسی واژه ی مزه و مزیدن هستش چنان ک توی شاهنامه نوشته: ک تلخی مزیدیم و شیرین مزیم یعنی ک سختی ها رو تجربه کردیم و آسانی را تجربه خواهیم کرد یا هم اکنون میگن ک باید مزه ی فلان خوراک رو تجربه کنی یعنی مزیدن کنی
تَجرِبِه کَردَن: ١. آموختن، از سر گذراندن، به خود دیدن، دیدن، آشنا شدن، آزمودن، فراگرفتن، یاد گرفتن ٣. آزمون دادن، آزمایش کردن، سنجیدن ۴. [کهنه] آزمایش پزشکی انجام دادن، بررسی پزشکی انجام دادن
از سر گذراندن
به خود دیدن، از سر گذراندن کشور ما دوره های خشکسالی بسیاری را تجربه کرده است. کشور ما دوره های خشکسالی بسیاری را به خود دیده است. ( یا از سر گذرانده است )
فرا گرفتن
یویتوویا
try out
Nice to meet you, please my dear contact me on my email address : dorisazanga@gmail. com