تجاوب

لغت نامه دهخدا

تجاوب. [ ت َ وُ ]( ع مص ) یکدیگر را جواب دادن. ( زوزنی ). تحاور. ( زوزنی ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). با یکدیگر جواب دادن. ( دهار ). جواب گفتن بعضی مر بعض را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : و از آن وقت باز، دواعی ادبار تجاوب نمود و قوافل حرمان و خذلان تناوب کرد. ( جهانگشای جوینی ). || تناسق. نظم : کلام فلان متناسب متجاوب و لایتجاوب اول کلامک و آخره. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

یکدیگر را جواب دادن ٠ تحاور با یکدیگر جواب دادن ٠ یا تناسق ٠

فرهنگ معین

(تَ وُ ) [ ع . ] (مص ل . ) جواب گفتن .

فرهنگ عمید

پاسخ دادن به پرسش یکدیگر.

پیشنهاد کاربران

والله اگه میدونستم که اینجا نبودم در زبان فارسی ریشه کلمات متشکل از سه حرف اصلی بر اساس کلمه فعل دسته بندی میشه ولی این به این معنی نیست هرجا که قافیه تنگ بیاد شاعر به جفنگ بیاد ۱۰ ساله دارم دنبال معنی
...
[مشاهده متن کامل]
تجاوب میگردم که رهبری عزییییییییییییززززززز گفت و رد نشد از روش پرید اگه خاستین ز بدین با زن. . . . گوله اش شروع کنین مدیونی اگه ناموسی فکر کنی

جوابدهی

بپرس