تجار. [ ت ِ ] ( ع اِ ) تُجّار. تَجَر. تُجُر. ج ِ تاجر. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). بازرگان. ( منتهی الارب ) :
بدان ره اندر معروف شهرهایی بود
تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار.
فرخی ( دیوان ص 63 ).
|| می فروش. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به تجر و ماده بعد و تاجر شود.تجار. [ ت ُج ْ جا ] ( ع اِ ) ج ِ تاجر، بازرگان. ( منتهی الارب ). سوداگران و این جمع تاجر است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. ( ناظم الاطباء ). || می فروش. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به ماده قبل و تجر و تاجر شود.