تتناهو

پیشنهاد کاربران

آقای امیرحسین آریان متاسفم برات . . . تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد سفاهت خودتو فریاد میزنی چرا؟!!!
حزین لاهیجی در غزلیاتش میگه:
هله من جان جهانم، تنه ناها یاهو
مظهر آیت شانم تنه ناها یاهو
سرو دلجوی تو تا دیده ام ای نخل مراد
همه در رقص روانم تنه ناها یاهو
. . .
منابع• https://ganjoor.net/hazin/ghazal-hz/sh792
بیخود تویی، که هنوز فهم و فرهنگ صحبت در مورد آدما در حد اندازه خودشون رو نداری. شما عالم نشئه گی خودتو با عالمی که مولانا درش حرفاشو به زبون آورده اشتبا گرفتی .
پای اســتـــدلـالــیـــــان چوبین بوَد
پای چوبین سخت بی تمکین بوَد
بیخود دنبال معنی نگردید و معنی براش جور نکنید
ایشون تو عالم �خلسه� بوده و مهملی پرُانده
سلام به موّلانه،
بگفته الَ ست تو هرگز فنا نشوی ای شوریده حال نی نوا/
حالا و همینجا هستی تو در پیشگاه دل و عقل و اندیشه ها /در ذهن و هستی الله اندر بقاء و بینی بیشمار روئیا ها.
خداوند متعال در شش روز جهان را خلق کرد و در روز هفتم به استراحت پرداخت و مولانا جا پای او گذاشت و دیوان عظیم مثنوی معنوی را در شش دفتر سرود و بجای سرایش دفتر هفتم به استراحت پرداخت. داستان ملاقات شمس و جلال شبیه به داستان برخورد ایسا مسیح با ساولوس در بین راه از اورشلیم به سمت دمشق در تعقیب سرسختانه یکی از شاگردان مسیح به نام پطروس ( به معنی صخره ) می باشد. پس از اینکه اسب او نور جمال و جلال مسیح را رویئت میکند، شیهه کنان دو پای جلوی خودرا بالا می برد و بطور عمودی روی دو پای عقب می ایستد و ساولوس از زین فرو می افتد و با تخت سر و پشت نقش زمین می شود. بقیه داستان را میداند.
...
[مشاهده متن کامل]

لحظه ای که شمس در مقابل مولانا به ظهور میرسد، مولانا سوار بر پشت یک خر بوده و عده ای از شاگردان هم در رکاب او پیاده راه میرفتند. حال بر پژوهشگران آثار مولانا و شمس معلوم نیست که آیا داستان چنیین ملاقاتی یک اقتباس آگاهانه از داستان ایسا و پاولوس می باشد یا بطور ناخودآگاه و سرنوشت وار و از روی قضا و قدر صورت گرفته است؟ اگر هم این ملاقات آگاهانه و طبق برنامه رُخ داده باشد، بازهم معلوم نیست که آیا شمس بانی و باعث و طراح این ایده بوده باشد یا جلال؟ چیزی که میتوان یقین داشت این است که مولانا قبل از دیدار شمس مثل ساولوس که دشمن سوگند خورده آیین نوین بود، در دوران فقاهت و تکلم و خطابه و واعظه، دشمن سوگند خورده شعر و شاعران نبوده است.
بهر حال در حین ورود و گردش در کاخ عظیم و مجلل دیوان مثنوی و معنوی نباید بطور کامل افسون زرق و برق معماری درونی آن شویم بلکه ببینیم که آیا تجارب بلا واسطه عرفانی مولانا از حقیقت ، واقعا حقیقی اند و منطبق بر واقعیت یا بیشتر خیالی و اوهامی اند ؟ به عنوان مثال :
تا نگردی او ندانی اش تمام / خواه آن انوار باشد خواه ظُلام.
آیا فاعل شناسای مولانا در این تجربه با موضوع شناخت که همان خداوند باشد، یکی شده است؟ یا اینکه منظور از ضمیر سوم شخص " او " ، خود مولانا بوده است و خطاب به فاعل شناسای مخاطب و مستمع یا شنونده گفته باشد: اگر طالب و خواستار شناخت من گوینده و سراینده هستی، اول باید با من که موضوع شناخت برای تو باشد، یکی شوی و آنگاه خواهی توانست که مرا بشناسی ، خواه نور باشم و روشنایی خواه ظلمت و تاریکی. این حقیر با احترام کامل به شاعران و ادیبان و عارفان بزرگ فارسی زبان ، با بعضی از بینش های هستی شناسانه آنان همدل و هم رای نیستم. بطور مثال از دیدگاه این حقیر جهان فانی و باقی از هم جدا نیستند بلکه یکی اند. دیگر اینکه جان از طریق کسب معرفت چه از توسط فهم و عقل و چه از راه بصیرت دل و باطن فربه نمی شود و در فقدان شناخت و معرفت لاغر و نزار نمیگردد. همچنین در لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر به آن تعلق نمی گیرد و در لحظه مرگ هم از کالبد نمی پرد. جان پیوسته ترین بخش وجود خداوند است و سراسر هستی بیکران خداوند را در برگرفته است و تنها نقش آن اهداء حیات در لحظه بسته شدن نطفه و دریافت مجدد حیات بهنگام فرا رسیدن لحظه مرگ می باشد. این داد و ستد بطور آگاهانه صورت نمیگیرد بلکه خود بخود. به این معنا که آگاهی و جان از یک سنخ و جنس نیستند و جان در روند داد و ستد حیات، نقش فاعل آگاه و شناسا را بازی نمیکند. همچنین جان، مرغ ملکوتی نیست که بین عرش و فرش ؛ بین عالم ایده ها و عالم محسوسات افلاطونی و یا بین عالم غیب و شهود دینی و یا بین عوالم عقل و مثال و طبیعت حکیمانه و یا بین عوالم لاهوت و جبروت و ملکوت و ناسوت عارفانه و یا بین جهان فانی و باقی خودمان ، رفت و آمد پروازی داشته باشد. همچنین ماده و روح و روان یک خمیر مایه واحد و یگانه می باشند و جدا ناپذیر از هم دیگر اما قابل تبدیل بهم دیگر. عروج از جامد به نبات و از نبات به حیوان و به انسان و به ملک و ملکه و سرانجام به عالم اوهام یک تجربه عرفانی حقیقی و منطبق بر واقعیت نیست بلکه از نوع اوهامی می باشد. زیرا نفوس یا خویشتن های نباتات و حیوانات و افراد انسانی مستقل از هم هستند و نفوس افراد انسانی تکامل نفوس حیوانی و گیاهی نیستند. زیرا در حالت اولیه محض بهشتی هستی، مستقل از نفوس نباتی و حیوانی هرکدام در سطح برترین کمال آفریده شده اند و همیشه سطح کمال آنها دست نخورده و تغییر ناپذیر باقی خواهد ماند، چه در طول سفر خلقت و آفرینش و چه در معاد یعنی بازگشت و رجعت به حالت اولیه. و خیلی نکات دیگر که بیان آنرا به فرصت های دیگر موکول می کنم که سر خواننده گرامی را بیشتر از این بدرد نیاورم. در پایان به یک نکته حساس اشاره میکنم و آن اینکه بر خلاف باور و بینش اندیشمندان دینی ، خداوند متعال جهان را عدم و نیستی نیآفریده است بلکه از هستی بیکران خویش و برای خویش.

آیا میدانستید که خداوند متعال در عالم مادی و پهنه هستی بیکران خویش در لحظه حال، در این واحد هم ظهور واقعیت عینی است و هم حضور واقعیت محض و غیبی دارد. بخش اول با حواس پنجگانه در کلیه لحظات طول عمر قابل دریافت می باشند و بخش دوم با حواس پنجگانه غیر قابل دریافت بلکه از طریق فهم و عقل بیدار شده و آگاه و تجربه مستقیم عارفانه یعنی کشف و شهود دل و باطن. نکته مهم در این تجربه این است که بخش واقعیت محض و غیبی خداوند متعال جدا از واقعیت عینی و در ورای آن ( یعنی بصورت ماوراء طبیعت ) قرار ندارد بلکه بصورت قوای محض و امکانات بالقوه و یا الگو های ثابت بیشمار در بطن و پیکره خمیر مایه واقعیت موجود است و مشمول حال گذر زمان و تغییر و تحول و تکامل نیست بلکه در فضای سه بعدی طبیعت و کیهان در بستر زمان بهمراه واقعیت به سمت آینده و به ظهور رسیدن و به فعلیت در آمدن در حرکت است. ما انسان ها هرگز از خداوند جدا نبوده و نیستیم و بهمراه خداوند حالت محض بهشتی مبداء را در سیر نزولی ، منزل به منزل ؛ وادی به وادی ؛ پله به پله و یا ایستگاه به ایستگاه پشت سر گذاشته و بهمراه طبیعت و کیهان و خداوند همان منازل را دوباره در سیر صعودی طی خواهیم کرد و در پایان تغییر و تحولات بیشمار به معاد خواهیم رسید. همان طوریکه در مبداء جهنم وجود نداشته است، در معاد هم جهنمی وجود نخواهد داشت. نیستان ملکوتی مولانا همان جامعه واحد انسانی مشتمل بر کلیه افراد انسانی می باشد که خداوند متعال قبل از آغاز نزول همگی آنان را بدون تولید مثل از آدم و حوا و بدون تسلسل نسل ها بطور مطلقا همزمان در اعتدال سنی ( هم سن و در سن چهل سالگی ) آفریده است و هرکدام بسان خویش در سطح کمال خوبی و زیبایی و دانش و توانائی و به همه آنها حیات محض و جاودانه اهداء نموده است. کثرت انسان از طریق تولید مثل تنها در منازل سفر صورت می پذیرد. در قیامت کبرا همه انسان ها دوباره همزمان در همان سن معتدل در معاد به ظهور می رسند و حیات جاودانه خودرا دوباره از سر می گیرند تا اینکه سفر بعدی در سطحی برتر آغاز گردد. یک نکته مهم دیگر که فلاسفه و حکیمان و عارفان بزرگ نتوانسته اند که آنرا کشف کنند: خداوند متعال هر فرد انسانی را از یک خانواده ده عضوی مشتمل بر پنج و پنج زن آفریده است که در حیات محض بهشتی از زوجیت با خود و تجربه عشق خویشتن برخوردار بوده اند. سوز و گداز آوای نَی مولانا عارف بزرگ شاکی و حاکی از درد هجران آن ده عضو خانواده انفرادی از همدیگر می باشد و نه لقاء الله. آن ده انسان را میتوان خویشتن ها یا نفوس دهگانه افراد انسانی نامید. مولانا در جایی از دیوان اشاره به آب یاری " ده اشجار " نموده است، شاید منظورش همان خویشتن های دهگانه بوده باشد. ضمنا وادی های هفتگانه و هفت شهر عشق عارفان بزرگ فارسی زبان اشاره به منازل هفتگانه سفر عارف کیهانی ( خود خداوند به عنوان کل و بهمراه اجزاء ) در حرکت های نزولی و صعودی " از خود و در خود و به سوی خود و برای خود " ، دارند. نکته مهم دیگر که فلاسفه و حکیمان و عارفان بزرگ نتوانسته اند آنرا کشف کنند این است : در اطراف این جهان در پهنه بینهایت و بیکرانی، جهان های موازی و بیشمار دیگری هم وجود دارند که از لحاظ فرم یا شکل و محتوا مطلقا همسان و برابر با این جهان میباشند و در کلیه آنها عارف کیهانی یعنی خداوند بهمراه اجزاء درست همین بازی را بازی میکند.
...
[مشاهده متن کامل]

در پایان دوبیت شعر کودکانه از این حقیر به یاد تتناهو مولانا :
پراوز به بام این جهان جز اندر خیال محال است ای مرغ ملکوتی از این فکر و خیال دست بردار/
چون آنکه محیط و مرز ش فاقد هر روزنه و مطلقا مسدود و نفوذ ناپذیر است و جاودانه پایدار.

طبق لغت نامه دهخدا، تن تن در عروض برابر با دو هجای بلند محسوب میشه و برای پر کردن وزن به کار میره . و بنظر من تتنا شکل دیگری از تن تن هست که نون اول حذف شده و بصورت تتن استفاده شده با الف تاکید یا الف مبالغه. هو یاهو اسم خدا هست که توسط عارفان و درویشان استفاده میشده و با تتناهو برای توصیف خداوند ، ترکیب زیبایی بوجود آورده.
...
[مشاهده متن کامل]


تتناهو معنی خاصی ندارد شاعر در برخی از واماندگی ها در بکار گیری لغات مناسب در شعر ، ( آنهم شاعر چیره دستی بسان مولانا ) جهت حفظ آهنگ و موسیقی شعر، از خود قالب وزنی شعر استفاده می کند در زمان های قدیم بجای
...
[مشاهده متن کامل]
اوزان با تیب های فعل ( مفاعیلن مفاعیلن فعولن. . . ) از تتن استفاده می گردید دقیقا مشابه انچه شما وقتی کلام ترانه ایی را فراموش کردید در هنگام خواندن جایش را با ریتم آن ترانه بصورت زمزمه پر، و ادا می نمایید.

سلام،
روشنک خوب و آموزنده بود تحلیل شما اما. . .
حرف تِ در زبان کردی اشاره به دوم شخص مفرد می باشد. معنی تن هم پیداست و حرف الف به دنبال تن، نشانه صفت ملکی است. لذا تِتنا به معنای تن یا بدنِ تو می باشد. هو نامی است که قوم یهود بر خداوند نهاده است که مخفف کلمه یاهوَه بوده و توسط فارسی زبانان به یاهو تبدیل گردیده است که به معنای " ای خدا " می باشد. آیه شریفه قرآن مجید که می فرماید: قل هو الله احد، به این معناست : بگو هو و الله هردو یک واحد اند.
...
[مشاهده متن کامل]

بنابراین تتنا هو اشاره به این حقیقت دارد که تو و تن تو ظهور وجود خداوند است، یا تن تو ذره ای از وجود خداوند است. طوریکه اطلاع داریم از دیدگاه عارفان کل جهان و عالم، جلوه و یا ظهور حق تعالی میباشد و هر موجودی تراشه ای از وجود خداوند. البته دین اسلام مخالف این نظریه می باشد، زیرا دین خداوند را از جهان جدا نموده و آنرا در یک جایی به نام آسمان و یا عالم غیب قرار داده است و آنهم به این دلیل که دست عوام به آن نرسد که منبع و سرچشمه نان و آب خاصان دینی را خشک گرداند و آنها را هلاک نماید. نظریه های عرفانی به خصوص عرفان فارسی با نظریات علمی متطابقت دارند. در مقابل باور های دینی در مورد خداوند و خلقت و آفرینش دور از حقیقت می باشند. مثلا خداوند متعال جهان را ظرف شش روز و آدم را از خاک نیآفریده بلکه جهان و جهان ها را از طریق مه بانگ و مه بانگ ها و انسان را از طریق تکامل تدریجی آفریده است. خداوند متعال هیچگاه یک دادگاه و یا یک محکمه در روز قیامت برگذار نخواهد کرد و هیچ انسانی را مورد مواخذه، استنطاق، بازجوئی و باز پرسی قرار نخواهد داد و هیچ انسانی را به عذاب جاودانه در آتش جهنم محکوم نخواهد کرد، زیرا طاقت و صبر خداوند بیکران است و برپایی روز قیامت و دادگاه عدل الاهی نشانه بارز لبریز شدن صبر خداوند است که مخالف حقیقت میباشد.

تتن = تن من
هو = او ( و او یکی است . ذات تمام دنیا و هستی که همه بخشی از اوست )
تتناهو = تنهای ما بخشی از اوست
یا = ای
یاهو = ای او ( ای خالق تمام هستی )
تتناهو یاهو = هستی ما بخشی از وجود توست ای آفریدگار هستی. ( واژه هو دوبار بکار رفته )
...
[مشاهده متن کامل]

این عبارت بطور کامل فارسی و با معنی مثبت و جاودانگی است و ارتباطی با تناهو ( دارای معنا و بار منفی ) که در عربی به معنای میرا و پایان یافته است ندارد.
در فلسفه عرفان میرایی معنا ندارد بلکه تغییر ظاهری است و هر چه هست از اوست و تنها کلیت اوست که تغییر ندارد.

به نظر من با توجه به فلسفه فکری مولانا این تفسیر رو میشه کرد که تتناهویاهو به معنی تن من ازتو و تو از منی
من بر زبان عربی، فارسی و عبری کاملاً مسلط ھستم۔ کلام تتن معنای تن من، و کلام یاھو قدیمی ترین نام خداوند در تورات است، خداوند اسم یاوہ نیز دارد، و دستور است ، معنی یاھو چنان عظیم است و نباید بزبان اورد، این اسم مشکل است تا نشان دھد خداوند چقدر عظیم و جلال است ، حتی اسمش اوردنش ھم مشکل است، بجای این اسم از اسم ھاشم استفادہ میشود، ھاشم تشکیل از دو کلام “ھا” بمعنی “اشارہ کردن” و “شم” بمعنی “اسم”
ھاشم یعنی اسم اشارہ ولیکن نام نمیاوریم ۔۔۔۔
بنابر این از نظر دید من تتناھو بمعنی تن من مال خدا میباشد،
تتناهو ایهام تداعی دارد با تناهو به معنی پایان می رسد در زبان عربی همچنانکه با تن پذیرفتن خداوند در فلسفه آفرینش آنچنانکه این غزل به آن اشاره میکند. تداعی دیگر طنین یافتن خداوند در موسیقی این غزل است و
...
[مشاهده متن کامل]
شیفتگی او بر مخلوقی ویژه . . . . گویی مولانا با عبارت ناآشنای تتناهو همه غالبهای دستوری را به هم ریخته و دو زبان فارسی و عربی را نیز به هم آمیخته است تا اوج شیدایی خود و خداوند را در آفرینش شمس الدین تبریزی به نمایش بگذارد.

یعنی اول تو آخر هم تو ای مخلوق من
آخر، پایان، تتناهو واژه ی عربی است به معنای نهایت و آخر. در اشعار مولانا تتناهو یا هو به نظر می رسد به معنای اول و آخر که منظور خداست به کار برده شده است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس