تبیره ببردند و پیل از درش
ببستند آذین همه کشورش.
فردوسی.
برآمد خروش از در پهلوان ز کوس و تبیره زمین شد نوان.
فردوسی.
بفرمود اسکندر فیلفوس تبیره بزخم آوریدند و کوس.
فردوسی.
ز ره گرد برخاست وز شهر جوش ز صحرا فغان وز تبیره خروش.
اسدی.
ز خون پشت صندوق پیلان بنفش شکسته تبیره دریده درفش.
اسدی.
همچو شمشیر باش جمله هنرچون تبیره مشو همه آواز.
سنایی.
خروه غنوده فروکوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
تبیره بغرید چون تندشیردرآمد برقص اژدهای دلیر.
نظامی.
ایا شاهی که بر درگاه جاهت ز طاس مهر و مه باشد تبیره.
شمس فخری.
رجوع به تبیر شود. || بعضی گویند تبیره دهلی است که میان آن باریک و هر دو سرش پهن میباشد. ( برهان ). رجوع به تبیر در همین لغت نامه شود. || مجازاً بمعنی صدا و آواز تبیره هم آمده است : تبیره برآمد ز پرده سرای
همان ناله کوس با کرنای.
فردوسی.
چو شب روز شد بامدادان پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
تبیره برآمد ز درگاه طوس همان ناله بوق و آوای کوس.
فردوسی.
|| خانه ایکه در آن پلیدیها ریزند. ( برهان ). خانه ای باشد که در آنجا سرگین و پلیدی باشد. ( فرهنگ اوبهی ). رجوع به تبیر شود.