تبکل

لغت نامه دهخدا

تبکل. [ ت َ ب َک ْ ک ُ ] ( ع مص )در کلام ، آمیختن سخن را. ( تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سخن درهم آمیختن. ( آنندراج ). || بناز خرامیدن. ( از تاج العروس ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تَنَعﱡم. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || فروگرفتن کسی را به زدن و دشنام و قهر. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گرفتن چیزی را به غنیمت. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || درهم آمیختن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || معارضه چیزی به چیزی مانند شتر به آزوقه. ( از تاج العروس ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).

پیشنهاد کاربران