آن خرپدرت بدشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی
آن بر سر گورها تبارک خواندی
وین بر در خانه ها تبوراک زدی .
( منسوب به رودکی ) ( از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1046 ).
یاد نکنی چون همی از روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307 ).
|| طبلی باشد کوچک که مزارعان به جهت رمانیدن جانوران از کشتزار نوازند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ نظام ) ( از غیاث اللغات ) : خود تبوراک است این تهدیدها
پیش آنچه دیده ست این دیدها.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 203 ).
پیش او چبود تبوراک تو طفل که کشد اوطبل سلطان بیست کفل.
مولوی ( ایضاً ).
|| نام دو چوبی است که مزارعان بر یکدیگر زنند که تا مرغان بگریرند. ( غیاث اللغات ). || قسمی از نی که درویشان می نواختند. ( فرهنگ نظام ). || بمعنی غربال هم آمده است. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). آوندی است و قیل بدانچه آرد بیزند. ( شرفنامه منیری ). || طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس و نانبایان نان در آن نهند. ( برهان ). تبنگ. ( فرهنگ جهانگیری ). طبق پهن حلوائیان. ( فرهنگ رشیدی ). طبق. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طبق چوبین پهن و بزرگ که نان و اجناس بقالی در آن نهند. ( ناظم الاطباء ). طبق که لفظ دیگرش تبنگ است. ( فرهنگ نظام ). || خوان. ( غیاث اللغات ). || کفچه آهنی. ( غیاث اللغات ).