تبنی. [ ت ِ ] ( ص نسبی ) آنچه برنگ کاه باشد. ( از المنجد ). کاهی. برنگ کاه. لون تبنی. منسوب به تبن. تبنی اللون. || ( اِ ) نوعی یاقوت برنگ کاه. ( الجماهر ص 74 ).
تبنی. [ ] ( اِخ ) ( مطلع کردن ) مردی که ادعای سلطنت کرده با عمری جنگید و تخمیناً نصف قوم را بطرف خود کشانید لکن بالاخره فراری گردیده گویا کشته شد. ( اول پادشاهان 16:21 و 22 ) ( قاموس کتاب مقدس ص 244 ).
تبنی. [ ت ُ نا ] ( اِخ ) شهری به حوران از اعمال دمشق :
فلازال قبر بین تبنی و جاسم
علیه من الوسمی جود و وابل
فینبت حوذاناً و عوفاً منوراً
سأهدی له من خیر ماقال قائل.
نابغه ٔذبیانی.
( معجم البلدان ج 2 ص 364 ).