دهقان بدرآید و فراوان نگردْشان
تیغی بکشد تیز و گلو بازبردْشان
وانگه به تبنگوی کشن درسپردْشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردْشان.
( انجمن آرا ).
|| کیسه عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. ( برهان ). کیسه عطاران و حجامان. ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان ). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. ( شرفنامه ٔمنیری ). کیسه عطاران. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کیسه عطاران و سرتراشان. ( فرهنگ نظام ). کیسه حجام و عطار که بتازی جونه گویند. ( ناظم الاطباء ). || زنبیل حجام. ( شرفنامه منیری ). || صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. ( فرهنگ جهانگیری ). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. ( برهان ). صندوقچه اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. ( ناظم الاطباء ). تپنگو هم درست است. ( برهان ). تبنگوی نیز گویند. ( برهان ). || بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود : از درخت اندرگواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو.
آن تبنگو کاندران دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.
رودکی ( از لغت فرس چ اقبال ص 412 ).
تبنگوی پرزر بر استر نهاد. فردوسی ( از انجمن آرا ).
زر و یاقوت و لعل اندرخزینه نبیند روی کیسه یا تبنگو.
فخری ( از انجمن آرا ).
|| خاشاکدان بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ) ( صحاح الفرس ) ( از فرهنگ اوبهی ). || طغار را نیز گفته اند. ( برهان ). تغار. ( شرفنامه منیری ). || طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طبق نان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تبنگه شود.