تبن. [ ت َ ] ( ع مص ) کاه دادن کسی را. ( تاج المصادر بیهقی ). کاه دادن ستور را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تبن. [ ت َ ب َ ] ( ع مص ) زیرک شدن. ( تاج المصادربیهقی ) ( از اقرب الموارد ). زیرک و باریک بین شدن در امور. ( از قطر المحیط ). زیرک و باریک بین و ریزکار گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به تبانه شود.
تبن. [ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) زیرک و باریک بین. ( قطر المحیط ). نعت است از تَبَن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باریک بین و ریزکار و زیرک. ( ناظم الاطباء ). || بازی کننده بدست خود به هر چیز. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تبن. [ ت ُ ب ُ ] ( اِ ) شوره زار و زمین بی گیاه. ( ناظم الاطباء ). اشتینگاس این لغت را بهمین معنی و با تردید ذکر کرده و شعوری بنقل از شرفنامه آن را شوره معنی کرده است ولی در نسخه ٔخطی شرفنامه منیری کتابخانه سازمان تین بمعنی شوره آمده است. رجوع به لسان العجم ج 1 ورق 307 ب شود.
تبن. [ ت ُ ب َ ] ( اِخ ) نصر گوید: موضعی است به یمان از مخلاف لحج و سیدحمیری درباره آن گوید:
هلاّ وقفت علی الاجراع من تبن
و ماوقوف کبیرالسن فی الدمن.
( معجم البلدان ج 2 ص 364 ).