تبلیح. [ ت َ] ( ع مص ) بماندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). عاجز و درمانده شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). درمانده و مانده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مانده شدن. ( آنندراج ): استنفرتهم فبلحوا علی ؛ ای اَبوا کأنهم اعیوا عن الخروج معه و اعانته و طلبت ُ منه ُ حقی فبلح ؛ اَی عجز عن الاداء. ( اقرب الموارد ).