تبلد

لغت نامه دهخدا

تبلد. [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) ضدتجلد ( در مرد و جنبنده ). ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || تردد مرد و جنبنده در حال تحیر. ( اقرب الموارد ). تردد مرد در حال تحیر. ( قطر المحیط ). متحیر شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):
علهت تبلد فی نهاء صعائد.
لبید ( از اقرب الموارد ).
|| به تکلف بلادت نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کندی ذهن. ( غیاث اللغات ). || تلهف. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). دریغ خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). افسوس خوردن. ( فرهنگ نظام ): ساءَکسب مالاً او تقوم نوائح علی بلیل مبدیات التبلد. ( اقرب الموارد ). || برگردانیدن دو کف دست از اندوه. ( قطر المحیط ). برگردانیدن هر دو کف دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دست بر دست زدن مرد از غم و درد. ( از قطر المحیط ). دست بر دست زدن چنانکه آواز کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). || تسلط امیر بر شهر دیگری. ( قطر المحیط ).مسلط شدن بر شهر دیگری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || فروکش شدن بزمینی که کسی در آن نباشد. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). || از ضعف بزمین افتادن. ( اقرب الموارد ). بزمین افتادن. ( قطر المحیط ). افتادن بسوی زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). افتادن بر زمین. ( فرهنگ نظام ). || خود را بلند نشان دادن. ( فرهنگ نظام ). ظاهراً در این معنی تصحیفی رخ داده و صحیح «خود را بلید نشان دادن » است.

فرهنگ معین

(تَ بَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - کاهلی کردن . ۲ - دریغ خوردن . ۳ - کُندذهنی نشان دادن .

فرهنگ عمید

شک وتردید.

پیشنهاد کاربران

بپرس