تبل

لغت نامه دهخدا

تبل. [ ت َ ب َ ] ( اِ ) چین و شکنجی بود مانند چین و شکنجی که پوست بادام دارد. ( فرهنگ جهانگیری ). چین و شکنج و آجیده را گویند مانند چین و شکنج و ناهمواری پوست بادام. ( برهان ). شکنج و چین مانند شکنج بادام. ( فرهنگ رشیدی ). چین و شکنج و ناهمواری پوست مانند بادام. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چین و شکنج و آجیده مثل پوست بادام. ( فرهنگ نظام ). چین و آجیده و شکنج مانند آجیده و ناهمواری پوست بادام. ( ناظم الاطباء ) :
دیده دشمنت ز کینه تو
همچو بادام درگرفته تبل
هرکه بیند بخواب تیره ترا
طبع بگشایدش ز دیده سبل.
عثمان مختاری ( از فرهنگ جهانگیری ).

تبل. [ ت َ ] ( ع اِ ) دشمنی. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بینهما تبل ؛ ای عداوة. ( اقرب الموارد ). || حقد. ( اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). کینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و فی قلبه تبل ؛ ای حقد. ( اقرب الموارد ). ج ، تبول و اتبال و تبابیل و این اخیر نادر است. و گویند: لم یزل اضمار التبول یسبب اظهار الحبول ؛ ای الدواهی. ( اقرب الموارد ). و رجوع به قطر المحیط و منتهی الارب شود.

تبل. [ ت َ ] ( ع مص ) ربودن عقل کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نیست کردن روزگار قومی را. ( اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نیست گردانیدن قومی را و بلا بر آنها ریختن. ( از قطر المحیط ). دهر تَبِل ؛ نعت است از آن. ( منتهی الارب ). روزگار نیست کننده. ( ناظم الاطباء ). || شیفته و مفتون گردانیدن زن دل مرد را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ربودن زن دل مرد را. ( از قطر المحیط ). || دیگ افزار ریختن در دیگ. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بیمار و تباه کردن عشق کسی را. ( تاج المصادر بیهقی ). تباه و بیمار کردن دوستی. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). تباه کردن دوستی و بیمار کردن آن دل کسی را. ( منتهی الارب ). تباه کردن دوستی کسی را و فاسد نمودن آنرا. ( ناظم الاطباء ). قلب متبول ؛ نعت است از آن و به این معنی از سمع نیز آمده. ( منتهی الارب ). || تباه شدن. ( دهار ).

تبل. [ ت َ ] ( اِخ ) وادیی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نصر گوید: وادیی است بر چند میلی کوفه و قصر بنی مقاتل در اسفل آن است و قسمت اعلای آن به سماوه کلب متصل است. ( معجم البلدان ج 2 ص 364 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شهریست از مضافات حلب از قرائ حلب از ناحیه عزاز که در آن بازار و مسجدی است .

فرهنگ عمید

کینه، دشمنی.
چین وشکن و ناهمواری سطح چیزی، مثل ناهمواری پوست بادام: دیدۀ دشمنت ز کینهٴ تو / همچو بادام درگرفته تبل (عثمان مختاری: لغت نامه: تبل ).

پیشنهاد کاربران

بپرس