دیده دشمنت ز کینه تو
همچو بادام درگرفته تبل
هرکه بیند بخواب تیره ترا
طبع بگشایدش ز دیده سبل.
عثمان مختاری ( از فرهنگ جهانگیری ).
تبل. [ ت َ ] ( ع اِ ) دشمنی. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بینهما تبل ؛ ای عداوة. ( اقرب الموارد ). || حقد. ( اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). کینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و فی قلبه تبل ؛ ای حقد. ( اقرب الموارد ). ج ، تبول و اتبال و تبابیل و این اخیر نادر است. و گویند: لم یزل اضمار التبول یسبب اظهار الحبول ؛ ای الدواهی. ( اقرب الموارد ). و رجوع به قطر المحیط و منتهی الارب شود.
تبل. [ ت َ ] ( ع مص ) ربودن عقل کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نیست کردن روزگار قومی را. ( اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نیست گردانیدن قومی را و بلا بر آنها ریختن. ( از قطر المحیط ). دهر تَبِل ؛ نعت است از آن. ( منتهی الارب ). روزگار نیست کننده. ( ناظم الاطباء ). || شیفته و مفتون گردانیدن زن دل مرد را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ربودن زن دل مرد را. ( از قطر المحیط ). || دیگ افزار ریختن در دیگ. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بیمار و تباه کردن عشق کسی را. ( تاج المصادر بیهقی ). تباه و بیمار کردن دوستی. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). تباه کردن دوستی و بیمار کردن آن دل کسی را. ( منتهی الارب ). تباه کردن دوستی کسی را و فاسد نمودن آنرا. ( ناظم الاطباء ). قلب متبول ؛ نعت است از آن و به این معنی از سمع نیز آمده. ( منتهی الارب ). || تباه شدن. ( دهار ).
تبل. [ ت َ ] ( اِخ ) وادیی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نصر گوید: وادیی است بر چند میلی کوفه و قصر بنی مقاتل در اسفل آن است و قسمت اعلای آن به سماوه کلب متصل است. ( معجم البلدان ج 2 ص 364 ).بیشتر بخوانید ...