تبقیع

لغت نامه دهخدا

تبقیع.[ ت َ ] ( ع مص ) بمعنی بَقع است. به بلادی رفتن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). قولهم : ما ادری این بقع؛ای این ذهب ، کانه قال الی ای بقعة من البقاع ذهب. ( تاج العروس ). و رجوع به منتهی الارب شود. || بدون رنگ گذاشتن رنگرز جاهایی را از جامه. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). جابجا بی رنگ گذاشتن رنگرز جامه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و منه حدیث ابی هریرة: انه رأی رجلا مبقعالرجلین و قد توضاء یرید به مواضع فی رجله لم یصبها الماء فخالف لونها لون ما اصابه الماء. ( منتهی الارب ). || تر کردن ساقی مواضعی از جامه خود را، به آب پاشیدن بر آن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || نرسیدن باران جاهایی را از زمین. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس