تبشی. [ ت َ ] ( اِ ) طبقی باشد که از مس و ارزیز و نقره و امثال آن بسازند و لب آن را باریک و برگشته بکنند. ( فرهنگ جهانگیری ). طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا هم سازند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). طبقی باشد آب گردان از مس و غیره. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طبقی که از مس و نقره و جز آن سازند و لبش باریک و برگشته کنند. ( فرهنگ رشیدی ). طبقی است لب برگشته از فلز. ( فرهنگ نظام ). و طبشی معرب آن است. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). گیلکی تَبَجَه. رجوع به تبنگ شود . ( حاشیه برهان چ معین ). طبق از مس یا برنج و سیم و مانند آن. و امروز در بلاد عثمانی آن را تِبسی گویند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
باز در طرف چمن ساقی سرمست نهاد
بر سر تبشی سیمین قدح زرّ عیار.ابن یمین ( فرهنگ جهانگیری ).
غمزه سرمست او عربده آغاز کرد
نرگس مخمور او تبشی و ساغر شکست.ابن یمین ( ایضاً ).