تبشع

لغت نامه دهخدا

تبشع. [ت َ ب َ ش ش ُ ] ( ع مص ) بَشَع. ( قطر المحیط ). بشاعت نمودن. ( از قطر المحیط ). رجوع به بَشَع و بشاعت شود.

تبشع. [ ت َ ش َ ] ( اِخ ) شهری است به دیار فهم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شهری است بحجاز در دیار فهم. قیس بن العیزارة الهذلی گفته است :
اباعامر اِنا بغینا دیارکم
و اوطانکم بین السفیر و تبشع.
( از معجم البلدان ج 2 ص 363 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس