تبسم کنان


مترادف تبسم کنان: لبخندزنان

لغت نامه دهخدا

تبسم کنان. [ ت َ ب َس ْ س ُ ک ُ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) لبخندزنان. لبخندکنان. در حالت لبخند :
تبسم کنان گفتشان اوستاد
که بررفتگان دل نباید نهاد.
نظامی.
تبسم کنان زیرلب چیزی همیگفت. ( گلستان ).
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش.
( بوستان ).
تبسم کنان دست بر لب گرفت.
( بوستان ).

فرهنگ فارسی

لبخند زنان لبخند کنان در حالت لبخند .

پیشنهاد کاربران

بپرس