تبسم افشان. [ ت َ ب َس ْ س ُاَ ] ( نف مرکب ) تبسم پاش. شکفته. خندان : ز بس هوای چمن ذوق اتحاد انگیخت هزار غنچه به یک لب تبسم افشان شد.طالب آملی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).